یکسال و نیمگی
سلام پسرم ، خیلی وقته هیچ مطلبی برات ننوشتم نمیشه تمام خاطرات گذشته رو برات بگم چون زمان زیادی می بره ولی یه خلاصه ای برات مینویسم بعد دیگه تمام سعی خودمو میکنم که بروز باشم و مرتب وبلاگتو آپ دیت کنم. سی و پنج روزت بود که ختنه ات کردیم با بابا و مامان جون بودیم بعد خاله شهره و پرهامم اومدن ، بابا محمد منو از اتاق دکتر بیرون کرد من رفتم داروهاتو گرفتم چون تحمل صدای گریه اتو نداشتم وای که چه روزی بود بابا هم کلی ناراحت بود چون اونم تحمل شنیدن صدای گریه اتو نداشت بخاطر همین کلی عصبانی بود خلاصه اومدیم خونه اون شب یه مقدار سخت گذشت ولی فرداش خوب خوب بودی بعد از سه روزم حلقه ی ختنه ات افتاد و دیگه بطور کامل خوب شدی. تقریبا سه ماه و نیمت ...
نویسنده :
مامان منا
11:05