پارساپارسا، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 25 روز سن داره

فرشته کوچولوی ما

یه کوچولو تو راه داریم

1391/10/10 22:15
نویسنده : مامان منا
295 بازدید
اشتراک گذاری

سلام مامانی

قرار بود برات بنویسم ولی متاسفانه فرصت نشده تا به امروز ، ولی قول میدم بالاخره برات می نویسم درست پارسال بود 5 آذر که فهمیدم باردارم آره پسرم بی بی چک مثبت شد و من فهمیدم بزودی دارم مادر میشم برای اینکه مطمئن بشم فرداشم بی بی چک زدم بازم مثبت شد بابا محمد گفت برو آزمایش خون بده که اشتباه نکنی 7 آذر بود که آزمایش دادم و مثبت بود نمی دونی هردومون چقدر خوشحال شدیم که یه کوچولوی ناز به خونواده دو نفریمون داره اضافه میشه من از خوشحالی خوابم نمی برد.

برات از اون لحظه ای بگم که برای اولین رفتم سونوگرافی با خاله شهره و پسرخاله پرهام بودیم وقتی برای اولین بار صدای ضربان قلبتو شنیدم از خوشحالی اشک تو چشمام جمع شده بود باورم نمی شد که واقعا یه نی نی داره توی وجودم رشد می کنه وقتی برای اولین بار تو مانیتور دیدمت نمی دونی چه حالی شدم از خوشحالی اومدم از اتاق سونوگرفی بیرونو با ذوق و شوق برای خاله شهره گفتم که صدای قلبتو شنیدم زنگ زدم به بابا محمد و همه چیزو براش تعریف کردم اونم کلی ذوق کرد.

برات از سونوگرفی دوم بگم که چقدر بهم سخت گذشت راستی برات نگفتم که ترم آخر دانشگام بود و امتحانای پایان ترممو داشتم می دادم که یه لکه کوچولو دیدم مردم از ترس نکنه اتفاقی برات افتاده باشه از امتحان که اومدم راه افتادم تو خیابونا دنبال یه مطبی می گشتم که صدای قلبتو برام بذاره رفتم پیش یه مامایی گفت که چند وقتته گفتم 2 ماه ، گفت زیر 4 ماه بدون سونو نمیشه  صدای قلبشو بشنوی بالای 4 ماه میشه دستگاه رو شکم گذاشت ولی مطمئن باش سالمه گفتم آخه خیلی رقصیدم آخه تولدو ماهان پسر خاله غزال بود من خیلی رقصیده بودم بالاخره برگشتمو پیش بابا محمد کلی غرغر کردم که محمد نکنه نکنه اونروز گذشتو فرداش بازم نگرانی ولم نکرد به بابایی گفتم محمد بریم اهواز می خوام برم سونو تا سونو نرم خیالم راحت نمیشه دو تایی پاشدیم رفتیم اهواز نمی دونی چی بر من گذشت تو راه کلی گریه کردم و همش می گفتم نکنه نکنه خلاصه رفتم تو اتاق سونوگرافی و به آقای دکتر گفتم نکنه بچه ام چیزیش شده باشه دکتر گفت چرا انقدر نگرانی یا هستش یا نیستش گفتم نگو دکتر نمی دونی تا اون لحظه ای که صدای قلبتو شنیدم جونم به لبم رسید و هیچوقت شاید انقدر خوشحال نبودم از اتاق اومدم بیرون پریدم تو بغل بابا محمد و گریه می کردمو می گفتم محمد بچه ام زنده است خدا رو شکر

بار بعدی که رفتم سونوگرافی سونوی nt بود که همه جوره بررسیت کردو گفت خدا رو شکر سالمه و هیچ مشکلی نداره بهش گفتم دختره یا پسره که گفت الان زوده گفت حدودا بگو که بعد از بررسی هاش گفت شبیه پسرهاست ولی به کسی نگو آخه تازه 12 هفته ام بود و خیلی زود بود.

بار بعدی که رفتم سونوگرافی و تو رو دیدم برای تشخیص جنسیت بود و 16 هفته ام این بارم با بابا محمد و زندایی مینا رفتیم البته خاله شهره هم می خواست بیاد که بخاطر پسرخاله پرهام نتونست بیاد و کلی همدکتر  ناراحت شد بالاخره لحظه موعود رسید فکر می کنم برای هر مادری خیلی لحظه ی خاصیه که بدون در آینده بچه اش دختر میشه یا پسر ، با بابا محمد وارد اتاق سونوگرافی شدیم این اولین باری بود که بابا محمد صدای قلبتو شنید و تو رو دید وقتی آقای دکتر گفت این پاهاش و اینم شهودش گفتم پسره گفت آره باورم نمیشد چون همیشه فکر می کردم بچه ام دختر باشه و حالا تو پسر بودی وقتی از اتاق سونوگرافی اومدیم بیرون زندایی مینا پشت در ایستاده بود اشک تو چشماش جمع شده بود می گفت منا پسره گفتم مهم اینه سالم باشه واقعانشم همین بود من دیگه یک مادر بودم و فقط و فقط سلامتیت برای مهم بود درسته که من و بابات عاشق دختر بودیم ولی خدا میدونه اصلا دیگه برام مهم نبود و فقط برای سلامتی ات دعا می کردم از همون جا به خاله شهره زنگ زدم و گفت که بچه ام پسره خاله غزالم زنگ زد و به اونم گفتم که پسره.

درست در اواخر 16 هفتگی بود که تکوناتو تو شکمم احساس می کردم و با تمام وجودم احساست می کردم از اول بارداریم هر روز می گفتم مامان پس کی تکون می خوری ، به هر مادری که می رسیدم می گفتم جنین کی تکون می خوره بالاخره تو هم تکون خوردی و من از خوشحالی ذوق میکردم دست بابا محمد و می گذاشتم  رو شکمم تا اونم تکوناتو احساس کنه هی بزرگ و بزرگتر می شدی و دیگه از روی لباسم می شد تکوناتو دید کم کم لگد میزدیو من به کارات می خندیدم و دیگه نگرانیهام کمتر شده بود چون با تکونات متوجه میشدم که هستی و وجود داری یه بار دیگه ام رفتم سونوگرافی 8 ماهگیم بود که این بار با خاله غزال بودم خاله غزالم اومد تو و تو رو از نزدیک دید به آقای دکتر گفتم مطمئنید که پسره ؟گفت مطمئن باش که پسره و خیلی هم پسره D-: و گفت که حالت خوبه و مشکلی هم نداری ان شاءاله ، من خیلی حساس بودم هی می گفتم اینش خوبه اونش خوبه که می گفت تا اینجا که من می بینم خوبه و مشکلی نداره

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)