پارساپارسا، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 12 روز سن داره

فرشته کوچولوی ما

دو سالگی فرشته کوچولوی من

1393/6/3 10:41
نویسنده : مامان منا
170 بازدید
اشتراک گذاری

سلام مامانی

سلام عزیزم

سلام قشنگم

سلام زندگیم

دلم برات یه ذره شدم ، الان که دارم برات می نویسم سرکارم،خیلی وقته واست چیزی ننوشتم.این یک ماه و که مرخصی بودم.هفته ی اول که ماه رمضون بود و ما تو خونه بودیم روز آخر ماه رمضون بلیط هواپیما داشتیم واسه قم،من و تو و عمه منیر و مرتضی گلی رفتیم فرودگاه،عمو احسان تهران اومد دنبالمون بعد با همدیگه رفتیم خونه عزیزاینا،همه از دیدنمون کلی ذوق کردن دلشون برات یه ذره شده بود فرداش بابا محمدم اومد پیشمون قم یه چند روزی اونجا بودیم خیلی خوش گذشت،عزیزاینا برات تولد گرفتن اگه اشتباه نکنم روز نهم مرداد بود کلی کادو گیرت اومد عکسهاشو برات میزارم تو هم کلی ذوق کردی،عمه فاطمه همه شام داد آخه اون روز خونه عمه اینا دعوت بودیم خلاصه برات بگم یه جشن تولد کوچیک خونه عزیزاینا برات گرفتیم،بعد با عمه فاطمه اینا و عمه منیراینا و عزیز و زنعمو فاطمه رفتیم شاهرود ، اونجا هم خیلی خوش گذشت همش با عمو علی میرفتی آب بازی ، آبشار کلی شیطونی کردی خیلی هم مامانت و اذیت میکردی اصلا به حرفم گوش نمیدادی از پله های خونه خاله هی بالا پایین میرفتی و من حرص میخوردم خلاصه برات  بگم که خیلی خوش گذشت در کنار فضولی های تو،همش پارک میرفتیم،شب آخر قرار بود با ماشین عمو احسان بریم تهران ولی چون قبلش جنگل رفته بودیم خیلی خسته بود خلاصه قرار شد با اتوبوس از شاهرود بریم تهران ، تا صبح من پلک رو هم نزاشتم چون تو روی صندلیها خوابیده بودی میترسیدم بیفتی منم یه گوشه کوچولو پیدا کرده بودم نشسته یودم جفتم،خدا میدونه چقدر سخت گذشت اون شب،صبح که رسیدیم تهران مستقیم تاکسی گرفتیم واسه فرودگاه،از شانس بد ما هواپیما سه ساعت تاخیر داشت خلاصه انقدر اذیت کردی که خداااااا میدونه منم که همش بیدار بودم به چه سختیی گذشت اون روز تا ظهر ، رفتیم تو نمازخونه بالاخره خوابیدی ،بعدم که سوار شدیم و بابایی اومد دنبالمون،دیگه اینکه یه چند روزیم اهواز پیشه آقاجون و مامان جون بودیم بعدم که بابا اومد دنبالمون و اومدیم ماهشهر

توی هفته قبل همش بابایی ما رو تنها گذاشت و رفت تهرانغمگین

دیگه برات بگم قراره واست تولد بگیرم خونه مامان جون ایناچشمک

دیگه اینکه قراره بریم با بابا محمد برات یه لباس خوشگل بخرم که ببرمت آتلیه واسه 2 سالگیت ازت عکس بگیرمفرشته

دیگه اینکه هنوز چکاپ دو سالگی تو انجام ندادمخسته

و اینکه انقدر خوشکل حرف میزنی که خدا میدونههههه بغل

هر چی ما میگیم بلافاصله تکرار میکنی انقدر انقدر خوشگل حرف میزنه پسره من

جمعه خونه دایی امین بودیم یه دفعه اومدی گفتی مامانی من دوست دارم وااااااای انقدر قربون صدقت رفتم که خدا میدونهمحبت

چون همش بهت میگفتم دوست دارم دیگه یاد گرفته بودی ولی اینکه یه دفعه خودت بیای بگی غافلگیر شدم

فدای تو بشم منمحبت

تو زیباترین موجود جهان هستیزیبا

تو تنها دارایی من توی این دنیایی

تو یه دونه پسر منی

تو عشق منی

تو تنها چیزی هستی که لبخند روی لب من میاری

تو فرشته زندگی منی

بدون و هیچوقت فراموش نکن که من تنها کسی هستم که تو رو بیشتر از خودم بیشتر از همه کس دوست دارم

و با تپش قلبه توست که قلبم میزنه و با صدای پای توست که قدم برمیدارم

میخوامت برای خودم تنها و تنها برای خودمدلشکسته

میبوسمت نفسممممممممممممممممم بوسحسودبوس

از اول شهریور اومدم سرکار

یه خبر بد اینکه خاله مریم گفت نمیاد واسه نگه داری ازت چون بقیه دوستات نیستن

منم مجبور شدم بزارمت یه مهد دیگه

انقدر گریه کردی اون روز وقتی ساعت 10 اومدم بهت سر بزنم دیدم داری میخوابی

وقتی هم اومدم دنبالت خواب بودی

عصر یه خبر خوب رسید

خاله میرم گفت از فردا میام

چون یکی از دوستات قرار شده بود بیاد

خلاصه دیروز و امروز گذاشتمت پیش خاله مریم

خدا رو شکررررر

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)