دنیای بازی و شادی
سلام عسلکم
هفته ی گذشته شنبه بود که با خاله رضوان هماهنگ کردیم تو و ایلیا رو ببریم سرزمین بازی ها ، قرار شد خاله رضوان با عمو حمید بیان خونمون بعد از خونمون با ماشین خودمون بریم اونجا
وقتی وارد اونجا شدیم انقدر تعجب کرده بودی چه چیزهای خوشکلی ، رنگی رنگی ، خیلی خیلی ذوق کرده بودی نمیدونستی طرف کدوم بری ، سوار کدوم وسیله بشی خلاصه کلی تو و ایلیا بازی کردین موقع اومدن برات آبمیوه خریدم تا به ذوق آبمیوه بتونم بیارمت بیرون و حواست پرت بشه
بعد اومدیم خونمون عمو حمید و بابا رفتن ساندویچ خریدن و خوردیم شب به یادماندنی بود
امروز که دارم برات مینویسم یکهفته از اون روز گذشته و تو بازم مریضی
سه روزه اسهال استفراغ داری هر چی میخوری میاری بالا حتی شیر مامانو دیروز بردمت دکتر با خاله شهره و عمو مرتضی و پرهام گلی
پرهامم مثل تو اسهال داره
خدا کنه زود خوب بشی
خیلی داری ضعیف میشی با این مریضی ها
این روزها خونه مامان جون اینا در حال تعمیره
پنجشنبه خونه دختر خاله ام فاطمه دورهمی بود همه فامیل اومده بودن تو هم با پرهام مشغول بازی بودی
شبم رفتیم دایی امین شیرینی ماشینشو خرید
و اینکه دیگه داری حرف میزنی هر چی میگیم تکرار میکنی میگی شربت ، نوشابه و ...
قربونت برم که دنیا را با تو عوض نمیکنم
دیشب یه خرده گریه کردم برای تو
تویی که جند وقتیه مریضی ولت نمیکنه
چند وقت پیش این همه خون ازت گرفتن
حالا هم اسهال استفراغ
خدا کنه زودی خوب بشی گل مامان