پارساپارسا، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 12 روز سن داره

فرشته کوچولوی ما

بهبودی گل پسرم

1393/2/30 9:27
نویسنده : مامان منا
196 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عزیزکم

مامانی الان که دارم برات می نویسم حالت خوب شده و خدا رو شکر اسهال استفراغت خوب شد

روز شنبه هفته قبل ، غروب بود که به بابات گفتم پارسا بی حاله ببریمش دکتر بعد بردیمت بیمارستان تامین اجتماعی گفت باید پذیرش برین خلاصه دکتر گفت باید سرم بزنی آب بدنت کم شده هر چی گفتم نه گفتن بدنش ضعیف شده باید سرم بزنی خلاصه من که می دونستنم تو گریه میکنی و نمیزاری سرم بهت بزنن ولی پرستارها رو میگفتن بزارش روی تخت که با تخت آشنا بشه  خلاصه پرستاره سه جای بدنتو سوراخ کرد بازم نتونست رگتو پیدا کنه دیگه من و بابایی داشتیم باهای درگیر میشدیم رفت یه پرستاره دبگه اومد که با همون باره اول رگتو پیدا کرد جونم برات بگه از بسکه گریه کردی دلم ضعف رفت همش میگفتی مامانی مامانی بیرون ، بریم ، بریم ... آزمایش خونم ازت گرفتن که خدا رو شکر گفتن مشکلی نیست نصف زمانی که روی تخت بودی دولا شده بودم و بهت شیر میدادم تا گریه نکنی و فقط زمانی گریه نمیکردی که در حال به خوردن بودی گریهکمرم شکست تو اون وضعیت چشمک

جونم برات بگه هر ی به پرستارها میگفتیم بیان سرمو از تو دستت در بیارن کسی نمیومد تو هم در حال گریه کردن خلاصه سرمو در آوردم گرفتم دستم سوزنشم تو دستت راه میرفتیم و تو بازم میگفتی بریمممممم بیرون

وقتی از بیمارستان برگشتیم بازم خوب نشدی تا روز دوشنبه که دوباره با بابا رفتیم دکتر ، وقتی دیدم بی حال افتادی زمین و پا نمیشی بازی کنی بازم بردیمت دکتر گفتم نوبت نداریم حالیم نمیشه میبرم دکتر آدینه باید نوبت بده خدا رحم کرد و نوبت داد و وقتی دکتر معاینه ات کرد کمی آروم شدم چرا که گفت مرحله سختو رد کرده و ممکنه اسهالش تا دو سه روزه دیگه هم ادامه داشته باشه و نگران نباش

فقط بهت زینک سولفات داد و یه پودر که اونم حاضر نمیشدی بخوری

خلاصه فرداش بهتر شدی و بعد از حدود یکهفته یعنی از چهارشنبه هفته قبلش تا سه شنبه اسهالت ادامه داشت

خدا رو شکر که گل پسرم بهتر شدبوس

این هفته جمعه شب بود که مامان جون و بابا جون با دایی امین و زندایی مینا اومدن خونمون همگی دلشون برات تنگ شده بود منم شام پیتزا درست کردم

روز شنبه هم خاله رضوان اینا اومدن خونمون و کلی با ایلیا بازی کردی

روز سه شنبه هم روز پدر بود و شب دوشنبه خاله رضوان کیک پخته بود و برای بابایی و عمو حمید جشن گرفتیم و تو و ایلیا هم کلی بازی کردین قشنگم

زنگ زدیم به آقاجون و بابابزرگ که این روزها یه مقدار بابایزگ کسالت داره و روزشونو تبریک گفتیم

روز سه شنبه خونه خانم لرکی سفره ابوالفضل دعوت بودیم که من و تو دوتایی رفتیم ان شااله قبول باشه بعد از اونم بردمت سرزمین بازی و شادی یه یک ساعتی بازی کردی

خدا رو شکر که بهتریمحبت

 _*̡͌l̡*̡̡ ̴̡ı̴̴̡ ̡̡͡|___͡͡͡ _▫_͡ ___͡͡π__͡͡ __͡▫__͡͡ _|̡̡̡ ̡ ̴̡ı̴̡̡ *̡͌l̡*̡̡_سلام عزیزان خیلی خوش آمدید تصاویرمتحرک شباهنگ www.shabahang20.blogfa.com _*̡͌l̡*̡̡ ̴̡ı̴̴̡ ̡̡͡|___͡͡͡ _▫_͡ ___͡͡π__͡͡ __͡▫__͡͡ _|̡̡̡ ̡ ̴̡ı̴̡̡ *̡͌l̡*̡̡_

پسندها (1)

نظرات (1)

مریم مامان بهار
27 اردیبهشت 93 22:59
سلام خدا رو شکر که گل نازی نازی بهتر شد