پارساپارسا، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 12 روز سن داره

فرشته کوچولوی ما

از شیر گرفتن پسر گلم

1393/3/26 9:52
نویسنده : مامان منا
157 بازدید
اشتراک گذاری

سلام مامانی

خیلی وقته برات ننوشتم البته تو این مدت خیلی سرم شلوغه بوده برات بگم که روز 14 خرداد که روز تولد مامانی بود و تعطیل بود اقدام به از شیر گرفتنت کردم با خودم فکر کردم حالا که مامان جون خونه امونه و بابایی مسافرته فرصت خوبیه خیلی خیلی اذیت کردی و بهونه گرفتی خیلی سخت بود هر وقت می اومدی میگفتی به میگفتم مامان ات شده اولش ژل بی حسی که برای دندون در آوردنت خریده بودیم به سینه ام زدم و وقتی به دهنت می خورد بیخیال شیر خوردن میشدی بعد که دیدم خیلی اذیت میکنی رژلب به سینه ام زد تا ببینی قرمز شده و خودتم میگفتی ات شده ولی خدا میدونه چی کشیدم تو این مدت تا تویی که جونت شیر مامان بود بیخیال بشی خدا کمکم کرد وگرنه نمیتونستم چقدر شبها روی پام گذاشتمت و چقدر در طول روز بغلت کردم و چقدر گریه هاتو تحمل کردم و چقدر بهونه گیری کردی بغیر از همه اینها سینه های پر از شیر خودم بود که خیلی دردناک بود فقط یک مادره که میتونه در حالی که خودش داره زجر میکشه درد میکشه بچه اشو بغل کنه و این دردو با تمام وجودش تحمل کنه که پارساش گریه نکنههههه

در 23 ماهگی از شیر گرفتمت مادر پارسال همین موقع راه رفتی(در 10 ماهگی)  و امسال همین موقع از شیر گرفتمت درست یکسال و ده ماه و ده روزت بود.

الان دیگه بهونه شیر نمیگیری بهت شیر پاستوریزه میدم و با لیوان میخوری

راستی برات نگفتم که بابا محمد و خاله غزال و خاله شهره سورپرایزم کردن و برام تولد گرفتم دو هفته قبل از روز تولدم خیلی خیلی خوب بود تو هم خدا رو شکر اون روز روبراه بودی و اصلا اذیتم نکردی

راستی بابا یکهفته ای رفته بود سفر با دایی امین و دایی مهدی(دوست دایی امین) و یکی دیگه از دوستای دایی امین ، برای من و تو بابا سوغاتی آورد دستش درد نکنه تو این چند روز که بابایی نبود خاله شهره و بعدش مامان جون خونه امون بودن.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)