اتفاق های بد دیروز
سلام مامانی
دیروز اصلا روز خوبی نبود اول از همه اینکه خبر خیلی بدی روز قبلش شنیدم اینکه یکی از بهترین همکارام مریضی سختی گرفته بعد اینکه صبح که مثل همیشه زنگ زدم به خاله مریم که احوالتو بپرسم گفت که میخواستی بری بیرون پات به سیمان سفید دم در گرفته و پوستش بلند شده و برات چسب زده ظهر که اومدم مهد دنبالت دیدم خوابیدی سریع رفتم پتو رو از روی پات برداشتم بببینم پای پسرم چطور شده ولی هیچی معلوم نبود چون چسب روش بود عصر که از خواب پا شدی چسب روی پاتو برداشتم دیدم پوستش بلند شده ولی خون نیومده بعد با مامان جون رفتی حمام و آب بازی کردی دلت نمیخواست بیای بیرون بعد که خسته شدی اومدی تو بغل مامان منا ولی بازم یه اتفاق بد افتاد لیوان شربت آلبالو از دستت افتاد و شکست خدا بهت رحم کرد که چیز خاصی نشد پات خونی شد سریع بغلت کردم تو هم بچه خوبی بودی و گریه نکردی ولی ترسیده بودی میگفتی ات شده چند دقیقه بعد هم که با بابایی داشتی تاب بازی میکردی نزدیک بود از تاب بیفتی و تاب برگشت و اتفاق آخر اینکه داشتی میپریدی روی پتو و متکاها که از روی مبل افتادی پایین و کلی گریه کردی خلاصه بابا کلی اسپند برات دود کرد و صدقه کنار گذاشتیم تا رفع بلا بشه در کل روز خیلی بدی بود پسرم
ان شااله خدا خودش همیشه مواظب پسر کوچولوی من و همه نی نی های مهربون باشه
ظهر که از مهد اومده بودیم خونه گفتی : پارسا ات شده (قربون حرف زدنت برم که دیگه جمله میگی)